۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

چراغ 65 - نوجوان دگرباش و خانواده - کاوه اهورایی


سلام بچه ها! همونطور که قول داده بودم، این سری میخوام براتون از خانواده های دگر باشان و رابطه ی بین یک دگرباش با خانواده اش و همچنین مسائل موجود بین  اونها با هم حرف بزنیم. بچه ها اگه دقت کنید می بینید وقتی یه دختر ازدواج می کنه، مادر دختر تا سال های سال هر غذایی که می پزه و هر بار که سبزی پاک می کنه و هر جور مربایی که درست می کنه و هر جور ترشی ای که می ندازه، یه سهم هم برای دخترش(یا پسر و عروسش) کنار میذاره .
یا مثلا هفته ای یه بار پسر و عروسش یا دختر و دامادش پای یک سفره دور هم برای شام یا ناهار جمع میشن.
میخوام اینو بگم که حمایت خانواده توی حتی ظریف ترین جزئیات زندگی دگر جنس گراها وجود داره، تازه اینا به کنار، حمایت های مالی و خرید خونه و ماشین و برگزاری عروسی و… هم به اونها اضافه کنید.
تازه بعضی از مادر پدر ها قبل از مرگشون اموالشون رو بین فرزندانشون تقسیم می کنند، اگر هم این کارو نکنن بعد از مرگشون یه کمک مالی دیگه هم به بچه هاشون میکنن.
اونوقت ماها چی؟‌ به احتمال زیاد از ارث محروم میشیم تازه ما اصلا انتظار هیچکدوم از این کارها رو نداریم.
اولین و بزرگترین انتظار ما، از نظر حمایتی اینه که خانواده هامون بعد از این که فهمیدن دگرباش هستیم، قبول مون کنن و وقتی که براشون توضیح دادیم که مثلا همجنس گرا هستیم و بهشون دراین زمینه اطلاعات دادیم، باز ما رو همون فرزند خودشون بدونن  یا  با بودنمون با کسی که دوسش داریم مشکل نداشته باشن. این بزرگترین آرزوی ماهاست. این که  خانواده، وقتی فهمیدن که یک دگرباش هستیم، چتر حمایتی شون رو غلاف نکنن.
ما دگرباش ها اکثرا خیلی تنها هستیم و نیاز به یک راهنما داریم که مارو به خودمون معرفی کنه و مسیر درست رو نشون مون بده
بیشتر از اون، نیاز به یک هم صحبت داریم که به مشکلات مون و درد دل مون گوش کنه. یه نوجوان معمولی هر مشکلی که براش پیش بیاد با یکی از اعضای خانواده اش خیلی راحت در میون میذاره، پدر و مادر هم اول از همه بسیج میشن که مشکل بچه شون رو حل کنن.
اما ما باید به کی رو بیاریم؟ پدر و مادری که اگر بفهمن بچه شون یک همجنس گرا یا یک ترنس سکشواله  نظرشون نسبت به فرزندشون عوض میشه و فکر میکنن که بچه شون منحرفه. اکثر اوقات اولین کاری که می کنن اگه فرزندشون تقریبا بین پانزده تا بیست ساله باشه می برنش پیش چندتا روانپزشک و اونا هم هر چی از دستشون بر میاد قرص مینویسن، بچه هم هر روز  منزوی تر و ضعیف تر میشه. اگر هم که یه کم بزرگتر باشه هر روز دعوا و درگیری و طرد شدن و قطع بیشتر حمایت ها پیش میاد.
چی کار باید بکنیم؟ ما دلمون میخواد که به پدر و مادر تکیه کنیم و بهشون بگیم که یک دگرباش هستیم و می تونیم تمام انتظاراتی که از ما دارن برآورده کنیم. چیزی آخه لذت بخش تر از خوشحال کردن پدرو مادر هست؟ وقتی که ببینیم با کاری که انجام میدیم کلی ذوق می کنن، هیچ کس نمیخواد که پدر و مادرشو ناراحت کنه، ما هم از قصد که دگرباش نشدیم که اونها رو برنجونیم و خودمونو کلی به دردسر بندازیم.  باید یه کمی صبر و تحمل مون رو زیاد کنیم و با مسائل واقع بینانه تر رفتار کنیم. نباید تصمیمات احساسی بگیریم چون پدر و مادر همیشه حق رو در درجه ی اول میدن به خودشون، چون خودشون رو بزرگتر می بینن.

بیشتر پدر و مادر ها هم اصلا در مورد گرایش جنسی و هویت جنسی چیزی نمیدونن و فکر میکنن همه ی دنیا مثل خودشون باید باشن. بعضی وقتا که اصلا رومون نمیشه که باهاشون در مورد این جور چیزا صحبت کنیم هرچه قدر هم که فهمیده باشن.
توی این مورد تا زمانی که فرهنگ درستی نسبت به دگرباش ها توی ایران پی ریزی نشده اول از همه باید یادمون باشه که به هیچ عنوان نباید به اعضای خانواده مون بگیم که یک دگرباش هستیم مگر این که اولا بعضی از اعضای خانواده که میخوایم این مسئله رو براشون توضیح بدیم اونقدر آمادگی فکری داشته باشن که با فهمیدن این موضوع توی دردسر نیافتیم اگر هم آمادگیش رو ندارن سعی کنیم به مرور زمان این آمادگی رو در اونها ایجاد کنیم، دوم اینکه به قدر کافی در مورد گرایش و هویت جنسی مون  تحقیق کرده باشیم تا بتونیم به همه ی سوالهایی که براشون پیش میاد جواب بدیم و دیگه هیچ شکی نسبت به خودمون نداشته باشیم یا لا اقل یه سری از منابعی که میتونن ازش اطلاعات کسب کنن در اختیارشون قرار بدیم. اکثر دگرباش ها حتی تا آخر عمر هم خانواده شون متوجه نمیشن که فرزندشون یک دگرباشه.
البته الان هم مثل صد سال پیش نیست که یه چیزی مثل دگرباش بودن رو بشه مخفی نگه داشت، بعضی وقتها لازمه که پدر و مادر این موضوع رو بدونن ولی بهتره سعی کنیم تا وقتی که لازم نیست بهشون چیزی نگیم.
اما خب اگه به اونا نگیم پس از کی باید راهنمایی بگیریم؟ به نظر من باید از طریق کسانی که دگرباش هستند و در زمینه های گرایش های جنسی و هویت های جنسی  فعالیت می کنند کمک بگیریم که توی اینترنت به وفور پیدا میشن که دارن به صورت رایگان اطلاعات خیلی ارزشمندی رو در اختیار عموم قرار میدن.

خب مرحله ی اول تا زمانی بود که ما هنوز با خودمون مشکل داشتیم و نیاز به راهنما داشتیم که گفتم باید چی کار کنیم.
مرحله ی دوم زمانیه که ما دیگه با خودمون و گرایش و هویت مون کنار اومدیم و میخوایم با کسی که دوسش داریم زیر یک سقف زندگی کنیم، یا نه اصلا باهاش فقط در ارتباط باشیم.
توی این مورد  تنها انتظار ما اینه که مادر و پدر به کسی که بهش اعتماد کردیم و میخوایم که باهاش سالهای سال بمونیم به دیده ی احترام نگاه کنن نه به چشم یک همخونه ای که باید بچه شون رو از شرش خلاص کنن.
این جور موقع ها مادر و پدر هر کاری می کنند که بچه شون رو تحت فشار بذارن. بهترین کار اینه که تلاش کنیم زودتر ازین که اونا بفهمن خودمونو تا حدودی مستقل کنیم.
یادمون باشه که گرایش جنسی  فقط یک بُعد از ذات ماست نباید اجازه بدیم که روی همه ی زندگیمون سایه بندازه و استعدادها مون رو کور کنه.
اکثر خانواده هایی هم که ادعا میکنند روشن فکر هستند بعد ازین که به حرفای فرزندشون که دگرباشه گوش میدن میگن:” نکنه  دگرباش نیستی! نکنه اشتباه می کنی! بهتر نیست به فکر درمان باشی؟! آخه چرا تو؟ حتما اشتباه میکنی”
آخه کی پیدا میشه که این همه مشکل رو برای خودش بخره و یک سری چیزهای مهم  مثل نگاه سرافرازانه ی خانواده و یه عالمه شرایط اجتماعی خوب رو از دست بده تا فقط بتونه یه ده دقیقه لذت جنسی ببره؟!
بیایید قبول کنیم که دگرباش بودن هزاران مرتبه قبل از اونکه به  نیاز جنسی ربط داشته باشه، یک نیاز روانی-عاطفیه
متأسفانه خیلی وقت ها می بینم هم احساسان خودم اینو قبول نکردن چه برسه به خانواده و این یعنی فاجعه! فاجعه ای که فقط با آگاهی رسوندن حل میشه.
این هم از خانواده، البته خیلی چیزای دیگه هم هست که باید در موردشون بحث کرد که من مطمئنم شما دوستای گلم بهم کمک میکنید، نه؟ در  شماره ی بعدی قراره که در مورد اینترنت بحث کنیم که بی ربط به خانواده هم نیست و یه جورایی با همه ی مسائل موجود در ارتباطه.
منتظر نظرات تون هستم.
فرزاد عزیز با من تماس گرفتن و نامه ی زیبایی رو با عنوان تلاش برای چی؟ برای ستون نوجوان مجله فرستادن که در ادامه می خونید.

نامه فرزاد با عنوان تلاش برای چی؟ که به ستون نوجوان مجله فرستاده شده. با تشکر از فرزاد

من فکر می کنم به جای این که انرژی مونو بذاریم روی  درمان هموفوب هایی که هر لحظه امکان داره مارو به جرم همجنسگرایی اعدام، سنگسار، شکنجه و زندانی کنند ، بهتره به همجنسگرایانی که تازه با خودشون کنار اومدن یا دارن کنار میان بپردازیم و این انرژی رو صرف حل مشکلات همجنسگراها بکنیم.
چون:
۱/ هر چه قدر هم که برای یه هوموفوب توضیح بدی، باز یه ایراد بنی اسرائیلی میگیره و نهایتا شاید با اکراه حرفهات رو قبول کنه. چون یک آدم هوموفوب قبلا به این نتیجه رسیده که تو یک آدم ناپاک و بد هستی و به این راحتی ها حاضر نیست با تو به صحبت بشینه و حرفات رو گوش کنه. البته خیلی از دگرجنسگراها قلب پاک و فکر روشنی دارند و دربرخود منطقی با  موضوع های مختلف  چیزی کم ندارند.
۲/ هر چه قدر هم که تلاش کنی یک هموفوب  از عقاید پوچش برگرده باز یکی دیگه هست که باید همه ی پروسه ی اولی رو برای دومی پیاده کنی.
۳/ انگار توضیح دادن در مورد همجنس گرایی مثل یاد گرفتن زبان خارجی می مونه، اگر یه مدت بگذره و با فرد هوموفوب صحبت نکنی، همه ی چیزهای قبلی ای که گفتی از ذهنش پاک میشه، انگار که فـــرّاره!
۴/ سودجو کم نداریم که … دختره برای این که به پسره برسه چهل هزار تا دروغ در مورد گناه بودن و زشت بودن همجنسگرایی به پسر بدبخت که فکر می کنه همجنسگراست میگه، اونوقت من  هر چه قدر هم که فریاد بزنم که اشتباه می کنی و دلیل بیارم بی فایده است. پس بهتره بی خیال کسانی بشی که هنوز با گرایش خودشون مشکل دارند و به این ها میشه گفت هوموسکشوال های هوموفوب!

آخر سر هم با این همه هزینه کردن وقت و انرژی امکان این که هر بلایی به سرت بیاد هست.  تازه  دلت هم خوش است که روزی ایران خالی میشود از هوموفوب ها. می شود اما آن زمان که من  کچل گشته ام و شکمم تا روی پاهایم آمده است و عصا در دست در خیابان ها باقی عمرم را می گذارنم!
یک نوجوان شانزده ساله که تازه با خودش کناراومده، با یک آقای کمی تا قسمتی محترم آشنا میشه و این آقا اولین سکس رو به خوردش میده و این ها تکثیر می شن در جامعه، طوری که هر چه قدر همجنسگراها رشد می کنن هوموفوب ها هوموفوب تر می شن و از کسی که عمرش رو برای بهبود این وضع صرف کرده در بین دگرباشان نامی خوش و در بین  دگر جنسگراها گمنامی باقی خواهد ماند.
نهایتا اینکه  شخصی می ره و به نمایندگی از یک ملت میگه که ما اصلا همچین چیزی در کشورمان نداریم! بعد اونوقت در  نظام وظیفه فوج فوج معافیت همجنس خواهی میدن و این همجنس گرا از خانواده مطرود میشه که هیچ، در بین دوستان و محل کار هم اعتباری نخواهد داشت. میگی نه؟ بپرس!
حالا همه ی اینا به کنار، سوره ی لوط از قرآن شریفه هم به کنار، باید برای کافران،  منتقد قرآن بشی و برای مصلحان، مفــَسّر قرآن!  تنها چیزی که این وسط در نظر نمی گیرند اینه که با وجود همه ی این مشکلات، عقل ِ من ِ همجنس گرا پاره سنگ برنداشته  که بخواد این راه رو برای خودش انتخاب کنه. عزیزم انتخابی نیست ! فدات شم انتخابی نیست ! حالا با وجود همه این ممنوعیت ها و مشکلات ایران، بهتر نیست عوض این که وقتمون رو صرف ناله و نفرین کردن قومی کنیم که قرار نیست  به این زودی ها ما رو بفهمند، جلوی کور شدن استعداد های همجنس گراها رو بگیریم؟ به خداوند قسم! که یک نوجوانی که درگیر قبول گرایش خودش هست، خیلی بیشتر به کمک احتیاج داره تا کسی که غوطه وره در ذهن هوموفوب متلاطمش. چه تجاوز ها که در اثر بی خبری و بی اطلاع بودن نوجوانان صورت نمی گیره و چه فساد ها که پیش نمیاد.
به قول مولانا:
گر بگویم عقل ها را برکند /  ورنویسم بس قلم ها بشکند
حال من اکنون برون از گفتن است /  این که می بینی نه احوال من است

خلاصه  تا زمانی که دولت درهای گفتگو رو برای بحث های دگرباش ها بسته باشه، روز به روز این وضعیت بدتر میشه که بهتر نمیشه. تجاوز ها راه خودشو ادامه میده و فساد هم که سوار شده پیاده هم نمیشه و همواره در کنار نام همجنس گرایی، فساد  به صورت موازی در ذهن  کلی جامعه خوش می درخشه.
حالا برادر دگر جنس گرای من که نمیتونی گرایش منو قبول کنی، من وقتمو برای متقاعد کردن تو بذارم بهتره یا برای کسی که با دنیایی از مشکلات روبرو شده؟ برای کسی که به زودی گرایش جنسیش به خاطر نبود راهنما سایه میندازه روی زندگیش  و استعدادهای درونیش، کسی که میتونسته یه نوازنده ی خوب، یه دکتر خوب، یه  مهندس خوب، اصلا یه آدم خوب باشه؛ حالا به یه آدم منزوی، ضعیف و بی اعتماد به نفس تبدیل شده.
من تجاوز به نوجوانان همجنسگرا رو به سه دسته تقسیم کرده م. تجاوز های روشن و تاریک و خاکستری  سه دسته تجاوزی هستند که برای همجنس گراها در سن پایین به شدت اتفاق میوفته.  تجاوز روشن یعنی  چاقو بزارن زیر گلوت  و به زور بهت حمله ی جنسی کنن که من کم ندیدم ازین دسته افراد که بیشتراین نوع تجاوز ها به خاطر بی احتیاطی های خانواده پیش اومده. تجاوز تاریک یعنی  یه بچه ی هفت ساله ازین که به آلت تناسلی مرد دست بزنه لذت می بره، و این آقای مرد هم که نمیدونم میشه بهش نام انسان رو داد یا نه، مخالفتی با این موضوع نداره. این بچه مثل جوجه ایه که تازه سر از تخم درآورده و در آسمان رها میشه شاید اگر تا به زمین برسه  بتونه پروازو یاد بگیره اما همه مون می دونیم که متاسفانه نهایتا به زمین برخورد خواهد کرد. تجاوز حتما نباید از نوع هارد سکس باشه که، منحرف کردن یه فکر معصوم هم نوعی تجاوزه. واقعا چطور میتونه یه نفرآدم بالغ این قدر پست باشه که بخواد با یه بچه  یا نوجوان معاشقه کنه؟
تجاوز خاکستری هم تکرار خیانت در حق یک شخصه، خیانت به کسی که در اعمال و گفتارش صادقانه ترین شیوه رو در پیش گرفته و طبیعیه که یک نوجوان که هنوز وارد جامعه نشده به دلیل سادگی و صداقتش بهترین طعمه برای این نوع تجاوزه.

من میخوام بگم که همجنس گراها و کلا دگرباش ها با این سه نوع تجاوز روزانه تا دلتون بخواد دست و پنجه نرم میکنن. حرفم اینه که دگرباش ها حرف مارو بهتر میفهمند تا بقیه. پس در درجه ی اول باید ملاک رو اصلاح خودمون و رفتارخودمون بدونیم. هر کس باید از خودش شروع کنه و بقیه هم باید بهش کمک کنن.
من اگر بخوام منتظر روزی باشم که ایده آلم باشه، آن روز، روزی خواهد بود که دگرباش ها خودشون رو بشناسند و استعداد های خودشون رو پرورش بدن و همه به هم کمک کنن. نتیجه برام مهم نیست، همدلی و همکاری خیلی شیرین تره. در طولانی مدت میشه برای نتایج مورد نظر برنامه ریزی کرد اما لذت همدلی های بدون چشم داشت و صادقانه، چیز دیگری است که امکان آن در هر دوره ای پیش نمی آد.
والسلام

چراغ 64 - گفتگو - کاوه اهورایی

متن زیر ، مصاحبه با یک پسر همجنسگرای تهرانی است که در سنین نوجوانی به او تجاوز شده است، آقای امیر.ب که اکنون بیست و چهار سال دارد ، راضی شد تا با مخفی ماندن هویت اش ، تجربیات و خاطرات گذشته ی خود را در اختیار ما بگذارد تا به دیگر همنوعان خود کمکی کرده باشد.
سلام امیر جان، خیلی ممنون که قبول کردید تا با ما دراین باره مصاحبه کنید. لطفا بگویید اولین بارقه های همجنسگرایی را در خود در چه زمانی حس کردید؟
سلام، فکر میکنم حدودا هفت سالم بود که عکس مردهایی که بر روی تبلیغات لباس زیر و یا ادکلن ها و… بودند مرا به سمت خودشان میکشاند . سال اول دبستان با یک نفر به نام میلاد دوست شدم که همکلاسی ام بود و خیلی دوستش داشتم ، او هم مرا خیلی دوست داشت. همیشه به خانه ی هم میرفتیم که سال سوم دبستان از هم جدا شدیم و خانواده ی او از آن محله رفتند.
امیر جان اولین بار که عاشق هم جنس خودت شدی کی بود؟
سال اول راهنمایی به معلم علوم خودم بسیار علاقه مند شدم و دوست داشتم که همیشه در کنارش باشم و در نبودش فقط به او فکر می کردم؛ تا سال سوم راهنمایی با او بودم و او هم مرا خیلی دوست داشت و خیلی کمک می کرد تا این که با پایان دوره ی راهنمایی ما از هم جدا شدیم ، آخرین بار مرا چنان در آغوش خود گرفت که احساس کردم دیگر از خدا هیچ چیز نمی خواهم . البته مدیر مدرسه مان هم خیلی جذاب بود و من همیشه به سیبک گلویش خیره میشدم .
آیا در دوران راهنمایی به همکلاسی هایت علاقه مند می شدی؟
از بعضی از آنها خوشم می آمد ولی هرگز کسی نمیتوانست جای معلم علوم را بگیرد.
دراین دوران رابطه ی جنسی هم داشتی؟
بله، با پسر همسایه که خیلی جذاب بود و چند سال از من بزرگتر بود ، دو سه بار رابطه ی جنسی داشتم . این گونه شروع شد که اولین بار فیلم های پورن آورد و با هم نگاه کردیم و بعد از چند بار ، با هم هم آغوش شدیم ولی آنها هم از آن محل رفتند و من دوباره تنها شدم. اما رابطه ی جنسی هارد با کسی نداشتم .
خانواده ات چطور خانواده ای بودند؟
خانواده ی من ، خانواده ای بودند پرجمعیت و معتقد ؛ معتقد به آنچه که دوست داشتند اسمش را بگذارند اسلام . وگرنه ، نه نمازشان نماز بود نه اعمالشان . غیر از برادر بزرگترم سه خواهر بزرگتر از خودم نیز داشتم .
تو چطور ؟ اعتقادات تو چگونه بود؟
من در آن زمان ۱۵ سال داشتم و معتقد بودم که هیچ آدمی بد نیست و همه بالقوه خوب هستند و اصلا چیزی به نام بدی وجود ندارد و همه باید به هم کمک کنند؛ برای همین رفتم و در کلاس های هلال احمر اسم نوشتم تا اگر کسی به کمک احتیاج داشت، کمکش کنم.روبروی ساختمان هلال احمر یک پارک بود که من باید از آن می گذشتم تا به کلاسم بروم و موقع برگشت باز از آن پارک باید عبور می کردم . یک نفر بود که همیشه روی صندلی گوشه پارک می نشست . اوایل فقط نگاهم میکرد ولی چند روز که گذشت سلام می داد و بعد از آن ساعت را می پرسید تا اینکه در این رفت و آمد ها اعتمادم به او بیشتر شد . اسمش نادر بود و حدود بیست و هفت سال سن داشت . من همیشه موقع برگشت دقایقی را با او سپری می کردم و با هم صحبت می کردیم و حسابی درد دل میکردم . از سختی درسهایم میگفتم از اتفاقاتی که در دبیرستان می افتاد و از هرچه که به ذهنم می رسید… و هرچه که باید آنرا فقط برای کسی مثل مادر یا پدر توضیح داد .او هم با متانت و صبر به همه ی حرفهایم گوش می داد. همیشه به او می گفتم که دوستش به من بد نگاه می کند اما او حاشا میکرد و می گفت که به او توجه نکنم ، اسم دوستش امید بود او تقریبا هم سن نادر بود ، امید یک موتور سیکلت داشت و من از او بدم می آمد .تا این که آخرین روزی که باید به هلال احمر می رفتم تا امتحان آخر را بدهم رسید.. رفتم و امتحانم را دادم ، موقع برگشت از پارک دیدم که پای نادر شکسته و در گچ است ، نادر به من گفت که مرا همراه با امید به خانه می رساند و این شد که من روی موتور بین امید و نادر نشستم و سه نفره راهی خیابان ها شدیم.مدتی که گذشت دیدم که دارند مسیر را اشتباه می روند، اعتراض کردم ولی نادر گفت که این مسیر میانبر است و زودتر ما را می رساند ، من به او اعتماد داشتم اما به امید نه! تا این که رسیدیم به یک کوچه ی بن بست که در انتهای آن یک خرابه بود ، من دوباره اعتراض کردم ولی نادر گفت که اینجا خانه ی دوستش است و باید چیزی را از او بگیرد. تا انتهای کوچه رفتیم . امید موتور را خاموش کرد. نادر از موتور پیاده شد و من هم به تبع نادر از موتور پیاده شدم.امید هم از موتور پیاده شد و بلافاصله یک چاقو از جیب خود درآورد و روی گردن من گذاشت. خیلی هولناک بود و مرور این تصاویر به همان اندازه ی خود اتفاق برایم دردآور است . امید مرا به خرابه کشاند و جیب هایم را خالی کرد زنجیر طلایی را که به گردن داشتم را نیز باز کرد ساعتم را برداشت و من گریه می کردم و به او التماس می کردم ، در آخر گفت که لباس هایم را در بیاورم و اگر این کار را نکنم مرا می کشد . من هم از ترس لباس هایم را درآوردم.
نادر چیزی نمی گفت؟ کاری نمی کرد؟
نه او چند متر دورتر از من و امید ایستاده بود و فقط به گریه ها و التماس های من نگاه می کرد. انگار یک مجسمه بود که لبخندی تلخ داشت . هرچه صدایش می کردم که کمک بکند او توجهی نمی کرد وآنجا ایستاده بود . امید مرا در حالتی که لخت بودم روی زمین خواباند دست وپایم می لرزید و از خدا می خواستم که مرا هرچه زودتر نجات دهد ولی در آن خرابه و درآن کوچه ی بن بست هیچ کس نبود که به فریاد یک پسر ۱۵ ساله برسد .امید به من تجاوز کرد و پس از این کار با نادر متواری شدند. مرا تهدید کردند که این جریان را نباید به کسی بگویم چون مایه ی شرمندگی خودم می شود . صد تومان هم برای برگشت به خانه برایم گذاشتند. بلافاصله بعد از رفتن آنها لباسهای خاکی ام را پوشیدم و به خانه رفتم .
عکس العمل خانواده وقتی تورا با این سر و وضع دیدند چه بود؟
در را باز کردم و با لباس های خاکی رفتم خانه ؛ تا مادرم را دیدم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن، از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده و من هم به آنها گفتم که یک موتورسوار آمد و تمام وسایلم را دزدید و مرا روی زمین کشید و لباسم خاکی شد . آنها هم حرف مرا باور کردند دلداری ام دادند و بیشتر از قبل به من رسیدگی می کردند.اما برای من حادثه ای رخ داده بود که تمام عقایدم را نابود کرده بود ، دیگر معتقد نبودم همه ی انسانها خوب هستند ، دیگر حالم از هرچه انسان بود به هم می خورد. نمی توانستم خود را در دنیایی ببینم که آدمهایش با من چنین کردند.
یعنی به خودکشی فکر میکردی؟
برادرم پرستاری می خواند و کتابهای پزشکی در اتاق مان زیاد بود ، من و برادرم یک اتاق داشتیم . من از کودکی کمی هم مشکل قلبی داشتم وپروپرانول ( آتنولول) مصرف می کردم ، در کتاب های او خوانده بودم که اگر سیصد تا قرص پروپرانول را یک جا مصرف کنم قلبم می ایستد اما این برایم کافی نبود . می خواستم جوری بمیرم که هرگز برنگردم . می خواستم که غیر از قلبم، مغزم هم از کار بیافتد در کتاب های او خواندم که اگر ده عدد قرص آنتی هیستامین را یک جا بخورم در قسمتی از مغزم خون از جریان می ایستد و من مرگ مغزی می شوم . دو سه روزی بود که این کارها را برای خودم مرور می کردم تا این که روز آخر موقع برگشت از مدرسه ، رفتم داروخانه و داروها را گرفتم . شیفت صبح به مدرسه می رفتم و ظهر ها به خانه برمی گشتم. آمدم خانه و تمام وسایلم را مرتب کردم آخرین لحظه هارا در کنار یادگاری هایم از میلاد و معلم علومم می گذراندم. خیلی آرام شده بودم و آرامش خاصی داشتم . آرامش از یک اطمینان، اطمینان از یک حادثه به نام مرگ، به نام پایان.صبح که شد بلند شدم و طبق معمول لباس های مدرسه ام را پوشیدم ، رفتم آشپزخانه و یک پارچ آب و یک لیوان برداشتم . قرصها را باز کردم و دانه دانه شمردم تا کمتر از سیصد تا نخورم . اول یک مشت از قرصها را خوردم ولی بعد دیدم که نمی توانم بقیه را بخورم چون حالت تهوع دست می داد ، برای همین قرصها را در لیوان آب حل کردم و آن را نوشیدم . ده تا قرص آنتی هیستامین را هم خوردم و راهی مدرسه شدم.سرگیجه ی خاصی داشتم و می دانستم که خواهم مرد . برای همین دردی را حس نمی کردم ، اوایل کلاس بود که ناگهان تشنج کردم. از اینجا به بعد را خودم هم به یاد ندارم و اتفاقات را برایم تعریف کرده اند.تشنج کردم و روی زمین افتادم مرا به دفتر بردند و آب قند خوراندند اما دیدند که فایده ای ندارد دو نفر از همکلاسی هایم مرا تا خانه آوردند ، به خانه رسیدیم ، همین که خواهرم در را باز کرد من از هوش رفتم و دوباره تشنج کردم. بلافاصله مرا به بیمارستان منتقل کردند ، دو روز در کما بودم. ازین جا به بعد را در خاطر دارم . بعد از دو روز به هوش آمدم .
عکس العمل خانواده بعد از به هوش آمدنت چه بود؟
مادرم بالای تختم بود و بیشتر از هر کس دیگر به او احتیاج داشتم تا برایش گریه کنم . گویا به سختی توانسته بودند که داروهای مورد نیاز مرا فراهم کنند . ولی هیچ کدام شان مرا دعوا نکردند چیزی نمی گفتند ، اصلا یک بار هم به رویم نیاوردند که من خودکشی کرده ام ، دکتر به آنها گفته بود که دراین باره اصلا با من حرف نزنند تا وارد بحران روحی نشوم ، آنها هم حسابی ترسیده بودند و با من چنان رفتار می کردند که انگار من همان امیر سابقم . البته لطفشان به من بیشتر شده بود . خوشحال نبودم که برگشتم و بعد از آن روز چند بار دیگر هم به خودکشی فکر کردم .
چرا باز به خودکشی فکر می کردی ؟ مگر مسئله ی دیگری هم تو را آزار می داد ؟
تجاوز امید اولین تجاوزی نبود که به من شده بود ، امید فقط کاری کرد که پیمانه ی صبرم لبریز شود و خودم را بکشم.
یعنی قبل از او باز به تو تجاوز شده بود؟
بله ، دو سه ماه قبل از تجاوز امید ، برادرم نیز به من تجاوز کرده بود . ما با هم در یک اتاق بودیم و کنار هم می خوابیدیم. اوایل فقط لمس دستانش را بر بدنم حس میکردم و وقتی برمی گشتم ، خود را به خواب می زد ، اما کمی بعد بی محابا مرا لمس می کرد . من از همان ابتدا بدم می آمد تا این که بعد از دو سه بار که با او سکس داشتم و از ترس نمی توانستم به کسی چیزی بگویم ، دیدم که دیگر طرفم نمی آید. حالا دیگر نامزد کرده بود و من به دردش نمی خوردم. حسی بدی داشتم که مثل یک حیوان با من رفتار شده بود، حالا دیگر برای او یک آشغال بودم و این موضوع به شدت مرا مشغول خودش کرده بود که جریان امید پیش آمد و من خودکشی کردم.
رفتار برادرت با تو بعد از خودکشی ات چگونه بود؟
او بسیار ترسیده بود و من عذاب وجدان را در صورتش می دیدم . بسیار مضطرب بود و پشیمان ، چرا که خود را عامل خودکشی من می دانست . بعد از آن روز او همیشه حامی من بوده و هست و همیشه از نظر مالی و غیره کمکم می کند . بعد از خودکشی ام از او نفرت داشتم اما حالا با او مشکلی ندارم چون او بزرگترین حامی من است . جریان تجاوز او و امید را برای کسی تعریف نکردم حتی برای دکترم . با اینکه او خیلی از من سوال پرسید تا مرا گیر بیاندازد ولی باز نتوانست پی به مشکل واقعی ام ببرد. پنج سال تحت درمان بودم و انواع و اقسام داروها را مصرف می کردم. حدود یک سال است که دیگر هیچ قرصی را مصرف نمی کنم و به حالت عادی رسیده ام .
خودکشی در زندگی تو چه آثاری به جا گذاشت؟ فکر می کنی کار درستی کردی؟
خودکشی باعث شد که من پنج سال درجا بزنم و هیچ پیشرفتی نداشته باشم ، همواره قرص مصرف کنم و روز به روز ضعیف تر بشوم . استعدادهایم را از دست بدهم . من نوجوانی نکردم، من نوجوانی بودم که نوجوانی نکردم .نمی دانم کار درستی کردم یا نه ، اگر هر کس در آن موقعیت قرار بگیرد شاید بهترین راه خلاصی را خودکشی بداند . من به زندگی ِ پس از خودکشی فکر نمی کردم من فقط به مرگ می اندیشیدم . اگر کسی در نوجوانی به خاطر تجاوز خودکشی کرد ، من اورا با تمام وجودم درک می کنم اما کارش را رد یا تایید نمی کنم . فقط می توانم بگویم فشار روحی و عصبی به مرحله ای از اوج خود می رسد که انسان به هیچ چیز نمی تواند فکر کند جز خودکشی …
آیا باز امید و نادر را دیدی؟
تا دو سال پس ازین ماجرا اصلا وارد آن محله که آن پارک در آنجا بود نشدم و حتی وقتی از کنار آن هم عبور می کردم خیلی می ترسیدم اما بعد از دوسال وارد آن پارک شدم ولی نادر یا امید را دیگر هرگز ندیدم . فقط دوست داشتم اعلامیه ی مرگشان را بر روی دیوارها ببینم . در آن روزها از خدا فقط همین را می خواستم .
رابطه ات با برادرت چگونه است؟
او حالا یک دختر دارد و ما زیاد همدیگر را نمی بینیم ، فقط دورادور هوای مرا دارد و جویای حالم است. خواهرهایم هر سه ازدواج کرده اند و دو سالی می شود که من با پدر و مادرم تنها زندگی می کنیم .
چطور گرایش خود را قبول کردی؟
در آن پنج سال که منزوی شده بودم ، بیشتر وقتم را دراتاقم پای اینترنت می گذراندم و با جستجو در اینترنت به دنیایی از اطلاعات رسیدم و آنجا بود که خودم را به عنوان یک همجنسگرا قبول کردم و چه قدر بد بود که من دراین سنین باید متوجه گرایشم می شدم و هیچ راهنمایی برای من وجود نداشت . حالا دیگر خیلی راحت با دوستانم کامینگ اوت (آشکار سازی) می کنم و سعی می کنم که از شدت هوموفوبیای آنها بکاهم .
دراین سالها دوست پسر هم داشتی؟
بله دوست پسر هم داشتم و لحظات بسیار خوبی را با آنها سپری کردم وجود آنها در آن مراحل زندگی باعث شده بود که سینه ای برای سر گذاشتن و گریستن داشته باشم و با کسی صحبت کنم و از دردم بگویم . همان گریه ها بود که مرا نگه داشت وگرنه شاید دوباره خودکشی می کردم .
ممنون امیر جان که وقت با ارزشت را گذاشتی و برای مان از گذشته و خاطرات تلخ خود تعریف کردی . امیدواریم که این صحبت های تو باعث شود تا جلوی حتی یک تجاوز دیگر هم که شده گرفته شود. و اما سخن آخر؟
در آخر باید بگویم این چیزی نبود که من ِ همجنسگرا برای سرنوشتم انتخاب کرده باشم . آرزو دارم که روزی دنیا از هوموفوبیا خالی شود و همه با هر گرایشی که دارند بتوانند در کنار هم زندگی کنند.
می دانیم که بازگویی وقایع وحشتناکی مثل تجاوز ، و زنده کردن دوباره ی آن ، برای فردی که قربانی بوده است ، بسیار تلخ و درد آور است. از امیر عزیز متشکریم که این تلخی را به جان خرید و سرگذشت خود را برای مان بازگو کرد .

چراغ 64 - نوجوان - کاوه اهورایی

من کاوه هستم . شروین  از من خواسته برای ستون نوجوان مجله چراغ مطلب بنویسم . مخاطب های من نوجوانان و جوانانی هستن که در داخل ایران زندگی می کنن . قرار شده توی این ستون با مخاطبین این ستون - یعنی شما ها -  یک ارتباط صمیمی و زنده و قشنگ ایجاد کنم . کمکم کنید … باشه ؟
من دانشجو هستم ،  پس یعنی تقریبا من و مخاطبین این ستون - یعنی شماها -  از یک نسل هستیم . برای همین ازتون میخوام با من غریبی نکنین و بیایین با هم حرف بزنیم . الان درست وسط امتحاناتم هستم . شروین هم وقت خوبی برای پیشنهاد کار با چراغ انتخاب کرده ! نه ؟ خوب ، مجبورم این چند سطر رو بنویسم تا این ستون رو از دست ندم . برای این که دوست دارم با شما ها حرف بزنم . خیلی حرف ها با هم خواهیم زد . من خیلی حرف دارم که به شما بگم و میدونم که شما ها هم حرف های زیادی دارید . من برای پنج شماره آینده برنامه ریزی کردم و این برنامه رو الان با شما در میون میذارم تا شما هم در جریان کار قرار بگیرید . اولین موضوعی که بهش خواهم پرداخت ، نوجوان دگرباش و خانواده ست . من با خیلی از دوستان هم سن و سالم که حرف می زنم ، متوجه شده م که با خانواده هاشون خیلی مشکل دارن .
من خودم هم با این موضوع از چند سال پیش درگیر بودم . برای همین ، تصمیم گرفتم این موضوع رو به عنوان اولین موضوع انتخاب کنم . موضوع دوم ، نوجوان دگرباش و اینترنت هست . اینترنت نقش خیلی مهمی در کشف هویت جنسی برای من داشته و در عین حال بعضی تجربیات نامطلوب هم داشته م با اینترنت . در این بخش تمام این موارد رو بررسی خواهیم کرد . موضوع سوم ، نوجوان دگرباش و استقلال هست . من به این نتیجه رسیده م که اگر بخوام توی این مملکت زندگی کنم ، باید تمام تلاشم رو بکنم که مستقل بشم . یعنی درآمد مالی و استقلال مالی برای نسل ما و هم حس های ما خیلی مهمه . نظر شما چیه ؟ موضوع چهارم ، نوجوان دگرباش و مسائل جنسی هست . مهمه نه ؟ درسته که خیلی خجالت می کشیم که در این مورد حرف بزنیم ولی بالاخره باید در این مورد هم اطلاعات داشته باشیم .آخرین موضوعی که به ذهنم رسیده ، نوجوان دگرباش و روانکاو هست . من اطلاع دارم که خیلی از دوستان ، به اصرار خانواده مجبور به مراجعه به روانپزشک یا روانکاو میشن . در این بخش به بررسی علل و عوارض این جلسات روانکاوی خواهیم پرداخت . من تصمیم گرفته م برای همه ی این موضوعات ، با دوستانم مشورت کنم و تجربیات اونها رو هم توی این ستون بیارم . امروز بیشتر از این نمیتونم مطلب بنویسم و برای همین از همه شماها عذرخواهی می کنم  . بچه ها ! با من تماس بگیرید . باشه ؟
موضوعاتی که کاوه برای ستون نوجوان مجله در نظر گرفته ، به ترتیب این ها هستند :
چراغ ۶۵  . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .  نوجوان دگرباش و خانواده
چراغ ۶۶ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . نوجوان دگرباش و اینترنت
چراغ ۶۷ . . . . . . . . . . . . . . . . . . .  نوجوان دگرباش و استقلال مالی
چراغ ۶۸ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . نوجوان دگرباش و مسائل جنسی
چراغ ۶۹ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .  نوجوان دگرباش و روانکاو

چراغ